خاطره روز زایمان و روزهای اولیه مامان شدن
روز ١٢ شهریور برابر با ٣ سپتامبر قرار بود که برای زایمان بریم بیمارستان. شب قبل از اون تا ساعت ٢ شب داشتیم با مامان جون و خاله فرزانه و بابا کارهای باقیمانده رو انجام میدادیم و وسایلمون رو جمع میکردیم و یکی دوتا استیکر توی اتاق تو گل دختر میچسبوندیم. ساعت٧ صبح قراربود زایمان انجام بشه و من نفر اول باشم. خلاصه صبح ساعت ٥صبح بیدارشدیم و با مامان جون و خاله فرزانه و بابا راهی بیمارستان شدیم. ساعت ٥.٥ رسیدیم بیمارستان . بابا رفت کارهای پذیرشو انجام بده و من هم رفتم توی بخش زایمان بدون اینکه از کسی خداحافظی کنم آخه فکر میکردم بازم میتونم بیام بیرون. وقتی وارد شدم بهم لباس دادن و گفتم لباساتو عوض کن. منم گفتم آخه من هنوز باهمراهام خداحافظی نکردم خ...
نویسنده :
مامانش
20:42