آويساآويسا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

آویسا،قندعسل مامان و بابا

قشنگترین صدا، تپش قلب توست و باشکوهترین روز دنیا، روز تولد توست ؛ پس بمان و بدان که عاشقانه دوستت داریم...مامان و بابا

                

دخترم یکسالگیت مبارک

مبارک مبارک تولدت مبارک عزیز دل مامان، ببخشید که بازم مثل همیشه دیر برات مطلب نوشتم. دخملکم خانوم شده بزرگ شده ایشالله تولد صدسالگیتو جشن بگیری گل مامان .تو این یکسال که مثل برق و باد گذشت زندگی برای من با تو دوست داشتنی تر و لذت بخش تر از همیشه بود عزیز دلم.تو چند ماه اخیر که نتونستم بیام برات مطلب بذارم اتفاقاتی افتاد که برات تا اونجایی که یادم باشه مینویسم .مرواریدهای پنجم و ششم دخمل مامان در تاریخ دوازدهم خرداد و پانزده خرداد جوونه زد( جالبه که دندونات با فاصله دو سه روز در میاد نفسم)،و مرواریدهای هفتم و هشتمت هم توی نیمه اول تیر پدیدار شد(شرمنده تاریخ دقیقش یادم نیست ).حالا دیگه دخملم مامان و بابا میگه ، دده هم میگه البته( و شدیدا...
14 مهر 1393

اولين ها

سلام سلام صدتا سلام ، با عرض پوزش و ببخشيد فراوان بابت تاخيرهاي مكرر مخصوصاً اين آخري كه اصلاً قابل بخشش نيست ميدونم، شرمندم ديگه توي اين مدت اتفاقات زيادي افتاد كه تا اونجايي كه ذهنم ياري كنه مينويسم. اولين و مهمترين اتفاق رويش اولين مرواريد دخملكم بود كه در تاريخ ٢٠ اسفند جوونه زد، و دومين دندون خانوم خانوما با دو روز فاصله يعني در تاريخ ٢٢ اسفند در اومد. راستي بابايي برات يه روروئك خريد و شما مرتب در حال گشت و گذار توي خونه هستي با اون پاهاي كوچولوي نانازت،بعدش كه اولين عيد و اولين بهار زندگي گلم بود كه اميدوارم صدمين بهار زندگيتو ببيني ماماني. امسال عيد با خانوم خانوما خيلي خوب بود، خونه يه عطر و بوي ديگه داشت، البته شما پارسال هم ب...
14 خرداد 1393

نيم سالگيت مبارك عزيزم

سلام عزيز مامان، مبارك مبارك نيم سالگيت مبارك نازنينم. خيلي خوردني و بامزه شدي و ديگه تغييراتت هر روزه شده ماماني. واسه چكاب ماهانه و واكسن شش ماهگيت بردمت دكتر، خدارو شكر آقاي دكتر از رشدت راضي بود و خيلي هم ازت خوشش اومده بود. اين ماه قدت ٧٢ و وزنت ٧.٧٠٠ بود( نميدونم اين دكترها چشونه هر كدوم يه جور اندازه گيري ميكنند) بعدش رفتيم واسه واكسن زدن. اول با بابايي رفتيم داخل اتاق براي تكميل مدارك كه اونجا داشتند واسه يه آقا پسر بامزه واكسن ميزدند، تا تزريق كردند آنچنان جيغي كشيد كه من پريدم هوا، تو اول به من نگاه كردي بعدش به پسره بعدش هم بغض و گريه... اولين بار بود ميديدم كه از گريه كسي گريه ات ميگيره، خلاصه آوردمت بيرون اتاق تا ١٠ دقيقه هي نگاه...
31 فروردين 1393

دخملک پنج ماهه من

سلام سلام سلام ، بازم با تاخیر متاسفم، تولد پنج ماهگیت مبارک خانوم خانوما، اگه بدونی چقدر خوردنی و با مزه شدی عزیزم. همچنان خانومی و مامانو بابارو اذیت نمیکنی، اینقده مهربونی وقتی نگاهت میکنم یه لبخند کوچولو میزنی بعد دوباره به کار خودت مشغول میشی، یاد گرفتی جیغ بزنی خیلی بامزه با ولومهای مختلف جیغ میزنی،تازه ذوق هم میکنی وقتایی که یهو جلوت میام یا بابا باهات حرف میزنه ذوق میکنی و جیغ میکشی اونم از نوع بنفشش. جونم برات بگه باهم میریم بیرون و شما فقط اطراف و تماشا میکنی و هیچی نمیگی از بس که خانومی ماشالله هزار ماشالله، این ماه هم یه کیک کوچولو من و بابا خودمونو مهمون شما کردیم .راستی غذای کمکی هم از اول این ماه شروع کردم برات درست میکنم، صبح...
6 اسفند 1392

خونه

سلام دخمل گل مامان با كلي تاخير برگشتم شرمنده. مامان در تاريخ سوم تيرماه اومد تهران تا براي اومدن تو گل ناز آماده بشه و در تاريخ هفدهم دي ماه وقتي كه دخملم ٤.٥ شد برگشتيم خونه، ايندفعه سه نفره بوديم، يعني دقيقاً مامان ١٩٧ روز تهران بود، و حالا ما با دخترمون برگشتيم خونه، دختر نازم خونه با بودن تو رنگ و لعاب گرفته گلم. دخملم خيلي خانومه، صبحا با هم إز خواب بيدار ميشيم ، مامان شما رو ميذاره روي راكرت تلويزيون تماشا ميكني خودش ميره كاراشو انجام ميده(البته مرتب بهت سر ميزنم نگي يهو به فكرت نيستم) بعد يكم با هم بازي ميكنيم تا ظهر بابا بياد خونه ، ما ناهار ميخوريم شما آب دهن قورت ميدي بعدش ميخوابي ، بعدازظهرا هم اكثراً باهم ميريم بيرون ميچرخيم، تو...
6 اسفند 1392

دخمل چهارماهه من

سلام سلام صد تا سلام به دختر ناز مامان، دختر خوشگلم امروز 4 ماهه شده , بزرگ شده خانوم شده ناناز شده. توی این ماه یه کارهایی انجام دادی که اگه امکانش بود یه لقمه چپت میکردم. یکی از کارهات اینه که یکریز صحبت میکنی، صحبت که چه عرض کنم صداهای مختلف با آهنگای جور واجور میسازی تازه یه وقتایی ولوم صداتو میبری بالا یه وقتایی هم یواش حرف میزنی. اینقده بامزه و ماشالله خوش رویی که میخوام بچلونمت. از اونجایی که مامانت تنبله و فراموش کار دیر به دیر میاد آپ میکنه و کارهای قشنگت هم که انجام میدی رو یادش میره. شرمنده شکل نازت مامانی. هفته پیش چند روزی رفتیم خونه مامان بابایی خوش گذشت دستشون درد نکنه برات چند تیکه طلا خریده بودند . دیروز بردمت واکسن چهارماهگ...
12 دی 1392

فندق مامانی

سلام گل دخمل مامان، در تاریخ 28 آبان برای اولین بار بردمت آتلیه که خیلی دختر خوبی بودی و با خانوم عکاس برای عکس گرفتن خیلی همکاری کردی ،عکساتو خیلی وقته که گرفتم که خیلی خیلی خوشگل شده نازنینم ولی تنبلی کردم و هنوز نذاشتم. هر هفته که میگذره بزرگتر و خانوم تر میشی مامان جون و من شاهد هر روز قد کشیدنت هستم خانوم، یه روزایی وقتی بهت نگاه میکنم میگم خدایا این دخمل خوشگل همون فندق کوچولویی بود که سه ماه پیش بدنیا اومد ماشالله ببین چقدر بزرگ شده ، با دیدن بزرگ شدن و قد کشیدن تو تازه میفهمم که میگن روزگار زود میگذره یعنی چی مامان جون. جدیدا" خیلی توجه میکنی به اطرافت و یه چیزی که چشمت رو میگیره زل میزنی بهش و نگاه میکنی.خلاصه تو دنیای منی...
20 آذر 1392

دخمل 3 ماهه مامانی

سلام گل مامان، ببخشید عزیزم که خیلی دیر پست میذارم. سه شنبه هفته قبل آویسای مامان سه ماهه شد . قربونت برم بزرگتر شدن و خانوم تر شدنت مبارک باشه. دورت بگردم عاشقتم تو تمام دارو ندار منی. ایشالله تولد صد سالگیتو جشن بگیریم نازنینم.راستی روز چهارشنبه در تاریخ 13 آذر ماه دخمل نازم برای اولین بار راحت روی شکمش خوابید وتونست سرشو بالا نگه داره . اینم چند تا از عکسای آویسا خانوم... کیک سه ماهگی دخملم... بنجنسا خودتون هر ماه به اسم من کیک میخورید ولی به من نمیدید حالا منم پامو میکنم تو کیک هههههه... اینم از اولین دمر خوابیدن عزیز دلم تو بهترین هدیه خدا به ما هستی عزیز مامان.... ...
15 آذر 1392