آويساآويسا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

آویسا،قندعسل مامان و بابا

اولین تاسوعا و عاشورا

سلام عزیزم، هر روز که میگذره کارهای جدیدتری یاد میگیری و توجهت نسبت به محیط اطرافت بیشتر میشه. جدیدا یاد گرفتی که دستاتو میخوری اونم خیلی بامزه با ملچ ملوچ خیلی زیاد. در تاریخ ١٨ آبان آخر شب برای اولین بار غلت زدی قربونت برم. یه چیز جدید دیگه هم که تازگیها فهمیدم اینه که خیلی خیلی گرمایی هستی و شبا خیس عرق میشی جایی هم که گرم باشه خوابت نمیبره. مامان الهی قربون خنده های توی خوابت بره عاشقانه دوست دارم عزیز دلم. این هفته خونه مامان جون روز تاسوعا نذری داشتند به خاطر همین من خیلی وقت نکردم ازت عکس بگیرم شرمنده مامان جونم.امسال اولین سالی هست که شما توی این مراسم هستی نازنینم. خیلی دوست دارم گل نازم ...
24 آبان 1392

روزهای مادرانه

سلام گل مامان. این روزهای من با تو خیلی دوست داشتنیه.یه وقتایی دلم میخواد زمان متوقف بشه و تو همین قدری بمونی . آخه من عاشق نی نی های فسقلی و تپلی هستم. یه وقتایی که نگات میکنم اصلا باورم نمیشه تو نازنین دخمل من باشی .وقتی بغلت میکنم و خودمونو توی آیینه نگاه میکنم دلم میخواد درسته قورتت بدم.وقتایی که میخوای بخوابی وقتی بغلت میکنم سرتو میذاری روی شونم اینقده ذوق میکنم که دلم میخواد بچلونمت.یه موقع هایی که گرسنته وقتی دیر بهت شیر میرسه جیغ میزنی و گریه میکنی بعد که میخوام شیر بهت بدم قهرمیکنی و نمیخوری باید نازت کنم بوست کنم که باهام آشتی کنی وگرنه اصلا نمیخوری ( از الان چه بلایی شدی ). یه چیز جدید هم که تازگیها یاد گرفتی زبون د...
18 آبان 1392

دو ماهگی دخمل گلی

سلام نازنین مامان، هورااااااا دخمل مامان 2ماهه شده.دوماه از شروع زندگی تو نازنین گذشت و من شاهد هر لحظه بزرگ شدنت بودم عزیز دلم .ورودت به سومین ماه زندگیتو تبریک میگم گل مامان .توی این ماه یاد گرفتی که وقتی باهات صحبت میکنیم تو هم اون وسطا یه صداهایی از خودت در میاریو باهامون صحبت میکنی.جدیدا هم خیلی عاشق جیغ زدن شدی تا کسی بهت توجه نمیکنه سریع جیغ میزنی خلاصه دست به سینه همه در خدمتت هستیم گلم.توی این ماه برای اولین بار با کالسکه با خاله فهیمه بردیمت بیرون . رفتیم بهار برات تشک بازی خریدم که خیلی هم دوسش داری و با عروسکاش صحبت میکنی قربونت برم تو همه دنیای منی .خداجونم مرسی که این دخمل دوست داشتنیو برام فرستادی. امیدوارم...
12 آبان 1392

هفته پرماجرا

سلام شیرینم، هفتهء گذشته برخی از اولین هارو توی زندگیت تجربه کردی. در تاریخ 27 مهر برای اولین بار رفتی عروسی ، عروسی دخترخاله مامان عاطفه جون که خیلی خیلی هم بهمون خوش گذشت.آخر هفته هم برای اولین بار رفتی مسافرت خونه مادربزرگ من که اونجا هم کلی خوش گذروندیم. تازه مامان بزرگم گوشاتو در تاریخ 3 آبان سوراخ کرد. هورااااااااااااااااااا حالا دخملم میتونه گوشواره بندازه . قربونت برم که اینقدر خانوم بودیو اصلا" اصلا"گریه نکردی. من از ترسم رفته بودم توی حیاط که صدای گریتو نشنوم ولی یهو صدام زدن گفتن بیا بابا تموم شد اصلا" هم گریه نکرد. قربون این دخمل خانوم برم من. راستی جدیدا" وقتی احساس میکنی بهت توجه نمیشه یهو یه جیغ بنفش میکشی. همش ...
4 آبان 1392

پیشرفتهای دخترم

سلام عزیز دلم، این روزا خیلی پیشرفت کردی، دیگه گردنتو میتونی تکون بدی و سرتو سیخ نگه میداری، مامانو میشناسی و وقتی صدات میکنم به طرف صدای من برمیگردی،وقتی برات آهنگ میذاریم گردنتو دستاتو تکون میدی، وقتی گرسنت میشه دستاتو تا ته میذاری توی دهنت، خیلی ماشالله باهوشی و همش این ور و اون ورو نگاه میکنی و دنبال صداها سرتو برمیگردونی .راستی چند روز پیش هم با صدای بلند قهقهه زدی .خلاصه همه رو مشغول خودت کردی.خیلی خیلی دوست دارم نازنینم زندگی منی عزیزدل مامان............. ...
26 مهر 1392

حموم چله’ نفس مامان

سلام نازنینم، چهل روزگیت مبارک گلم، خداروشکر این چهل روز به خیر و خوشی گذشت و گوش شیطون کر چشمم کف پات اصلا" مشکلی نداشتی و بچهء خیلی خیلی نازنینی بودی و مارو اذیت نکردی. امروز با مامان جون بردیمت حموم چله عزیز دلم، عاشق حمومی عروسکم توی حموم اینقدر آروم و ساکتی که همه اهل خونه نوبتی میان تو حموم نگات میکننو ذوق میکنن. حموم چله آویسا خانوم .... دخملم اینجا واسه خودش نشسته بود.... که فهمید قراره بره حموم اینجا داره مهیا میشه برای حموم رفتن آویسا متفکر در حمام... گل دختر در وان حمام.... خششششششششششک........ گل در اومد از حموم ، بلبل در اومد از حموم........... خواب بعد از حموم چقدر میچسب...
21 مهر 1392

فرشته’ ناز مامان

سلام دختر گلم، این روزا ماشالله داری تند تند قد میکشی و بزرگ میشی و ما هم همش داریم ازت عکس میگیریم تا بتونیم این خاطراتو حفظ داریم. ولی کاش دوربینی بود که میتونست بوی تنتو ضبط کنه، کاش میشد این احساس قشنگ مادر شدن رو ضبط کرد.حیف که دوربینی نیست که بتونه خواب تو نازنین رو وقتی که توی خواب میخندی ضبط کنه. وقتی که داری شیر میخوری و توی چشمای من نگاه میکنی و توی اون چشمای خوشگلت هزار تا حرف هست رو نمیشه ضبط کرد و هزاران لحظات زیبای دیگه که فقط و فقط میشه توی ذهن و قلبم نگه دارم. از خدا میخوام که این احساس قشنگ هیچ وقت برام تکراری و خسته کننده نشه و بتونم این لذتهای زیبایی رو که کنار تو گل نازم دارم همیشه توی قلبم حفظ کنم. از خدای مهربون خیلی مم...
19 مهر 1392

دخمل گلم یک ماهه شده

سلام پرنسس قشنگم، نفس مامانی دیروز یک ماهه شدی فدات بشم. توی این یک ماه من فقط وفقط ازت انرژی گرفتم و با بوی تنت زنده شدم . فقط میتونم بگم زندگی من شدی، خیلی خیلی دوست دارم ..... این هم تنی چند از عکسهای آویسا خانوم در ٣٠ روزگی... امروز هم برای چکاپ یک ماهگیت رفتیم دکتر با مامان جون و بابا. خدارو شکر آقای دکتر گفتن وزنت ٤.٩٠٠ و قدت هم ٥٧ سانتیمتر شده. ماشالله خیلی زود داری قد میکشیو وزن میگیری مامانی . امیدوارم همیشه صحیح و سلامت باشی. عاشقتم..... ...
13 مهر 1392

خاطره روز زایمان و روزهای اولیه مامان شدن

روز ١٢ شهریور برابر با ٣ سپتامبر قرار بود که برای زایمان بریم بیمارستان. شب قبل از اون تا ساعت ٢ شب داشتیم با مامان جون و خاله فرزانه و بابا کارهای باقیمانده رو انجام میدادیم و وسایلمون رو جمع میکردیم و یکی دوتا استیکر توی اتاق تو گل دختر میچسبوندیم. ساعت٧ صبح قراربود زایمان انجام بشه و من نفر اول باشم. خلاصه صبح ساعت ٥صبح بیدارشدیم و با مامان جون و خاله فرزانه و بابا راهی بیمارستان شدیم. ساعت ٥.٥ رسیدیم بیمارستان . بابا رفت کارهای پذیرشو انجام بده و من هم رفتم توی بخش زایمان بدون اینکه از کسی خداحافظی کنم آخه فکر میکردم بازم میتونم بیام بیرون. وقتی وارد شدم بهم لباس دادن و گفتم لباساتو عوض کن. منم گفتم آخه من هنوز باهمراهام خداحافظی نکردم خ...
11 مهر 1392

عکسهای دردونه من

سلام دختر خوشگلم ، چند تا عکس داشتی که برات میذارم دخملم وقتی ٣ روزش بود دخمل خوشگلم مثل فرشته ها لالا کرده خنده های شیرین گل دخترم عزیزم وقتی شما ده روزه بودید یه جشن کوچولو برات گرفتیم عزیز دلم خیلی خیلی دوست دارم  نفس مامان   ...
6 مهر 1392