آويساآويسا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

آویسا،قندعسل مامان و بابا

فندق مامانی

سلام گل دخمل مامان، در تاریخ 28 آبان برای اولین بار بردمت آتلیه که خیلی دختر خوبی بودی و با خانوم عکاس برای عکس گرفتن خیلی همکاری کردی ،عکساتو خیلی وقته که گرفتم که خیلی خیلی خوشگل شده نازنینم ولی تنبلی کردم و هنوز نذاشتم. هر هفته که میگذره بزرگتر و خانوم تر میشی مامان جون و من شاهد هر روز قد کشیدنت هستم خانوم، یه روزایی وقتی بهت نگاه میکنم میگم خدایا این دخمل خوشگل همون فندق کوچولویی بود که سه ماه پیش بدنیا اومد ماشالله ببین چقدر بزرگ شده ، با دیدن بزرگ شدن و قد کشیدن تو تازه میفهمم که میگن روزگار زود میگذره یعنی چی مامان جون. جدیدا" خیلی توجه میکنی به اطرافت و یه چیزی که چشمت رو میگیره زل میزنی بهش و نگاه میکنی.خلاصه تو دنیای منی...
20 آذر 1392

دخمل 3 ماهه مامانی

سلام گل مامان، ببخشید عزیزم که خیلی دیر پست میذارم. سه شنبه هفته قبل آویسای مامان سه ماهه شد . قربونت برم بزرگتر شدن و خانوم تر شدنت مبارک باشه. دورت بگردم عاشقتم تو تمام دارو ندار منی. ایشالله تولد صد سالگیتو جشن بگیریم نازنینم.راستی روز چهارشنبه در تاریخ 13 آذر ماه دخمل نازم برای اولین بار راحت روی شکمش خوابید وتونست سرشو بالا نگه داره . اینم چند تا از عکسای آویسا خانوم... کیک سه ماهگی دخملم... بنجنسا خودتون هر ماه به اسم من کیک میخورید ولی به من نمیدید حالا منم پامو میکنم تو کیک هههههه... اینم از اولین دمر خوابیدن عزیز دلم تو بهترین هدیه خدا به ما هستی عزیز مامان.... ...
15 آذر 1392

دختر باهوش مامان

سلام گلم ببخشید دیر به دیر آپ میکنم . توی هفته ای که گذشت کارهای جدیدی انجام دادی. وقتیکه جلوی آینه میگیرمت و خودتو میبینی اول زل میزنی و نگاه میکنی ، بعد انگار خودتو میشناسی اینقده خوشت میاد که نگو حسابی میخندی و ذوق میکنی عزیزم. فکر کنم خودتم فهمیدی که چقدر با نمکی که اینجوری از قیافه خودت خوشت میاد مامانی. دیگه اینکه تلویزیون خیلی دوست داری ، میذارمت توی راکرت روبروی تلویزیون همچین چشم میدوزی و فیلم نگاه میکنی که انگار واقعا میفهمی که درباره چیه  ( البته شاید هم میفهمی و ما نمیدونیم ) انقده بامزه ذوق میکنی واسه ترانه های مختلف که آدم دلش میخواد درسته قورتت بده تازه وقتی هم که من میام جلوت که ببوسمت یه ااااااااااااااااااااااااااه...
2 آذر 1392

اولین تاسوعا و عاشورا

سلام عزیزم، هر روز که میگذره کارهای جدیدتری یاد میگیری و توجهت نسبت به محیط اطرافت بیشتر میشه. جدیدا یاد گرفتی که دستاتو میخوری اونم خیلی بامزه با ملچ ملوچ خیلی زیاد. در تاریخ ١٨ آبان آخر شب برای اولین بار غلت زدی قربونت برم. یه چیز جدید دیگه هم که تازگیها فهمیدم اینه که خیلی خیلی گرمایی هستی و شبا خیس عرق میشی جایی هم که گرم باشه خوابت نمیبره. مامان الهی قربون خنده های توی خوابت بره عاشقانه دوست دارم عزیز دلم. این هفته خونه مامان جون روز تاسوعا نذری داشتند به خاطر همین من خیلی وقت نکردم ازت عکس بگیرم شرمنده مامان جونم.امسال اولین سالی هست که شما توی این مراسم هستی نازنینم. خیلی دوست دارم گل نازم ...
24 آبان 1392

روزهای مادرانه

سلام گل مامان. این روزهای من با تو خیلی دوست داشتنیه.یه وقتایی دلم میخواد زمان متوقف بشه و تو همین قدری بمونی . آخه من عاشق نی نی های فسقلی و تپلی هستم. یه وقتایی که نگات میکنم اصلا باورم نمیشه تو نازنین دخمل من باشی .وقتی بغلت میکنم و خودمونو توی آیینه نگاه میکنم دلم میخواد درسته قورتت بدم.وقتایی که میخوای بخوابی وقتی بغلت میکنم سرتو میذاری روی شونم اینقده ذوق میکنم که دلم میخواد بچلونمت.یه موقع هایی که گرسنته وقتی دیر بهت شیر میرسه جیغ میزنی و گریه میکنی بعد که میخوام شیر بهت بدم قهرمیکنی و نمیخوری باید نازت کنم بوست کنم که باهام آشتی کنی وگرنه اصلا نمیخوری ( از الان چه بلایی شدی ). یه چیز جدید هم که تازگیها یاد گرفتی زبون د...
18 آبان 1392

دو ماهگی دخمل گلی

سلام نازنین مامان، هورااااااا دخمل مامان 2ماهه شده.دوماه از شروع زندگی تو نازنین گذشت و من شاهد هر لحظه بزرگ شدنت بودم عزیز دلم .ورودت به سومین ماه زندگیتو تبریک میگم گل مامان .توی این ماه یاد گرفتی که وقتی باهات صحبت میکنیم تو هم اون وسطا یه صداهایی از خودت در میاریو باهامون صحبت میکنی.جدیدا هم خیلی عاشق جیغ زدن شدی تا کسی بهت توجه نمیکنه سریع جیغ میزنی خلاصه دست به سینه همه در خدمتت هستیم گلم.توی این ماه برای اولین بار با کالسکه با خاله فهیمه بردیمت بیرون . رفتیم بهار برات تشک بازی خریدم که خیلی هم دوسش داری و با عروسکاش صحبت میکنی قربونت برم تو همه دنیای منی .خداجونم مرسی که این دخمل دوست داشتنیو برام فرستادی. امیدوارم...
12 آبان 1392

هفته پرماجرا

سلام شیرینم، هفتهء گذشته برخی از اولین هارو توی زندگیت تجربه کردی. در تاریخ 27 مهر برای اولین بار رفتی عروسی ، عروسی دخترخاله مامان عاطفه جون که خیلی خیلی هم بهمون خوش گذشت.آخر هفته هم برای اولین بار رفتی مسافرت خونه مادربزرگ من که اونجا هم کلی خوش گذروندیم. تازه مامان بزرگم گوشاتو در تاریخ 3 آبان سوراخ کرد. هورااااااااااااااااااا حالا دخملم میتونه گوشواره بندازه . قربونت برم که اینقدر خانوم بودیو اصلا" اصلا"گریه نکردی. من از ترسم رفته بودم توی حیاط که صدای گریتو نشنوم ولی یهو صدام زدن گفتن بیا بابا تموم شد اصلا" هم گریه نکرد. قربون این دخمل خانوم برم من. راستی جدیدا" وقتی احساس میکنی بهت توجه نمیشه یهو یه جیغ بنفش میکشی. همش ...
4 آبان 1392