آويساآويسا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

آویسا،قندعسل مامان و بابا

اولين ها

1393/3/14 10:49
نویسنده : مامانش
302 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام صدتا سلام ، با عرض پوزش و ببخشيد فراوان بابت تاخيرهاي مكرر مخصوصاً اين آخري كه اصلاً قابل بخشش نيست ميدونم، شرمندم ديگهخستهتوي اين مدت اتفاقات زيادي افتاد كه تا اونجايي كه ذهنم ياري كنه مينويسم. اولين و مهمترين اتفاق رويش اولين مرواريد دخملكم بود كه در تاريخ ٢٠ اسفند جوونه زد، و دومين دندون خانوم خانوما با دو روز فاصله يعني در تاريخ ٢٢ اسفند در اومد. راستي بابايي برات يه روروئك خريد و شما مرتب در حال گشت و گذار توي خونه هستي با اون پاهاي كوچولوي نانازت،بعدش كه اولين عيد و اولين بهار زندگي گلم بود كه اميدوارم صدمين بهار زندگيتو ببيني ماماني. امسال عيد با خانوم خانوما خيلي خوب بود، خونه يه عطر و بوي ديگه داشت، البته شما پارسال هم با ما بودي البته بصورت نهفته، بعد من و آويسا گلم در تاريخ دوم فروردين رفتيم تهران، خيلي خوش گذشت مخصوصاً اينكه امسال بعد از تقريباً ده سال من رفتم جنوب كه خيلي خوب بود، تولد هفت ماهگي نازنينم هم اونجا گرفتيم خونه خاله خودم. خلاصه كلي ميگم كه خيلي خوش گذشت. چند روزي هم تهران بوديم و مجدداً برگشتيم خونه پيش بابايي. ديگه كارهاي جديد دخملم زياد شده ، هر روز يه كار جديد ميكنه و ما رو خوشحال و سرگرم ميكنه. ولي بيشتر از همه جيغ ميزنه وقتايي كه خيلي خوشحاله و سرحاله( البته خدارو شكر دخملك تقريباً هميشه شادو شنگوله و كمتر پيش مياد كه گريه كنه). تولد هشت ماهگي آويسا خانوم هم اومد و گذشت( خدايا الان ميفهمم كه روزات چقدر زود ميگذره، يه وقتايي به آويسا ميگم ماماني تو رو خدا يواش يواش بزرگ شو كه بيشتر از لحظات كودكيت لذت ببرم، آخه نگات ميكنم ميگم خدايا اين همون فندق كوچولوي منه كه انگاري همين ديروز تو بيمارستان گذاشتن تو بغلم و گفتن بفرما اينم خانوم خانوماي شما، خيلي زود بزرگ شدي ماشالله مامان جون) يه اتفاق جالب ديگه اينكه دندونهاي بالاي آويساي من يعني دندونهاي سوم و چهارم درست در تاريخ ٢٠ و ٢٢ ارديبهشت جوونه زدبغلبوس ديگه جونم براي شما بگه كه روزگار ما با اين آويسا خانوم نازنازي ميگذره، با شيرينيهاش سرگرميم و زندگي رو برامون خيلي قشنگتر كرده. جديداً هم ياد گرفته تند تند پشت سر هم هي ميگه مام مام مام( قربونه اين مامان گفتنت بشم) بعضي كاراي خيلي بامزه ميكنه كه تا اونجايي كه يادم بياد مينويسم. يكي اينكه شبها كه بيدار ميشه گريه نميكنه چند تا نق كوچولو ميزنه بعد تند تند و محكم پاهاشو ميكوبه رو تشك تخت، نميدونم پاهات درد نميگيره عزيز دلم، ديگه اينكه وقتي تو آشپزخونه مشغولم آويسا خانوم هم توي روروئك ميپلكه واسه خودش، وقتي كه ديگه خسته بشه مياد لباس منو ميگيره ميكشه رو صورتش اينقده اون مرقع خوردني ميشه كه نگو و نپرس.  مرتب واسه خودش نشسته و دست ميزنه دختر سرخوش منخندونکمحبتبوس

لحظه تحویل سال 1393

تهران-حمومچشمکخندونک

سیزده بدرجشن

دوست دارم یکی یکدونه منمحبتبوس

پسندها (2)

نظرات (3)

باباي اويسا
26 تیر 93 1:19
قربون دخترم برم ولي نامهربون قبل از آويسا زندگي بي معني بوده كه نوشتي زندگيت با آويسا معني گرفته 😄😍😘
مامانش
پاسخ
نه كه بي معني بوده، يه جور ديگه بوده عزيزم
مامان مونا(✿◠‿◠)
12 مرداد 93 12:24
سلام فریده جون خوبید؟دلم برا عکسای دخملی نازت تنگ شده بود دیگه بی خیال شده بودم سر نمیزدم هنگیدم.............اینقدم خط عوض میکنی نمیدونم تو وایبر لاین هستی نیستی..تحویلم ک نمیگیری..ولی بدون که ما دوستون داریم..تو لاین با یه خطط عکس شوهرت هست ولی روم نشد پی ام بدمآویساجونو ببوسش
مامانش
پاسخ
سلام مونا جونم خوبي عزيزم، بابا جون من فقط ٢ تا خط دارم بخدا، اصلاً هم خط عوض نميكنم، فدات بشم كه بياد ما هستي، دل به دل راه داره، منم خيلي دوست دارم و هميشه بيادتم
مامان آرزو
14 مهر 93 11:35
سلام دخمل نازی داری ماشا اله چرا عکسای جدید براش نذاشتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مامانش
پاسخ
سلام عزيزم مرسي لطف داريد، عكس گذاشتم براش. اينا جديده عزيزم